320

ساخت وبلاگ

امکانات وب

با سه نفر از رئیس روسا درباره رفتنم مشورت کردم و همه شون گفتن خب وقتی تصمیمتو گرفتی برو و دو نفرشون اعلام آمادگی کردن که اگر کمکی از دستمون بر میاد بگو و یک نفرشون هم که در رأس این هرم بود گفت اگر می خوای توی همین مجموعه جابجا بشی بهم بگو تا کمکت کنم، اما راستش می خوام برم و به نظرم جای من دیگه توی این مجموعه نیست، شاید بعد از انتقالم اوضاع بهتر بشه و شایدم بدتر، دکتر امروز سعی کرد بهم بفهمونه آسمون خدا همه جا یک رنگه و جای دیگه با اینجا آدم هاش فرقی نداره.

واقعیت اینه سرنوشت و افکار توی برای کسی مهم نیست و کسی نیست حرفاتو گوش کنه و باهات همدردی کنه، همه به فکر دغدغه های خودشونن و در نهایت این منم که باید تصمیم بگیرم و سرنوشت خودمو بسازم.

دنیای کوچیکیه، من هر روز و با هر اتفاق به این موضوع بیشتر پی می برم، این که چقدر کوچیکه و زمین خدا چقدر گرده و چقدر نشونه و علامت داخلش زیاده چون امروز قبل از جلسه ام با دکتر، جلسه خداحافظی با یکی از رئیس های قدیمم بودم، همون مهندسی که بارها و بارها بهش فحاشی می کردم و باعث حال بدم بود، همون آدمی که از اتاقش اومدم بیرون و گفتم واگذارت می کنم به خدا و همون آدمی که بیشتر از دو سال از انتقالم بهش سر نزدم و روابطم رو تا سر حد ممکن باهاش محدود کردم. آدمی که فکر نمی کردم هیچ وقت ازش بگذرم ولی وقتی شنیدم به مشکل خورده و داره منتقل میشه دل تنگش شدم و دلم یک آن براش پر کشید، دل تنگش شدم که چقدر حرص من رو خورد، چقدر نصیحتم کرد و من چقدر اذییتش کردم و آخر سر اینجوری بدون خداحافظی و با اوقات تلخی ترکش کردم، اما روزی که خبر رفتنش رو شنیدم فقط به خاطرات خوبمون فکر کردم و این که چقدر دنیا کوچیکه و چقدر ما انسان ها باید قدر همو بدونیم و هوای همو داشته باشیم و به هم خوبی کنیم. نمی دونم من کی می خوام بفهمم که در نهایت این فقط خوبی و یاد خوبه که از آدم ها باقی خواهد موند، از خدا می خوام قدرتی بهم بده تا هیچ وقت خوبی کردن رو فراموش نکنم و به کسی بدی نکنم.

در نهایت همه آدم ها از سد راه آدم میرن و چیزی جز نیکی باقی نمی مونه...

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 84 تاريخ : پنجشنبه 19 خرداد 1401 ساعت: 11:32