334

ساخت وبلاگ

امکانات وب

هر روز سعی می کنم زودتر برگردم بیام خونه و دیگه به مانیتور و... نگاه نکنم ولی انگار نشدنی شده و زودتر از 8 شب خونه نیستم.

امشب در راه برگشت ناگهان با یک چهره آشنا مواجه شدم، اول راهمو گرفتم رفتم ولی دوباره سرمو آوردم بالا و دیدم بلهههههه مهران خودمونه. خیلی حس خوبی بود بعد از حدود شش ماه همدیگه رو دیدیم.

خیلی جالب تر این که یک هفته، ده روز پیش به شدت به یادش بودم و خواستم باهاش تماس بگیرم ولی غرورر و خودخواهی جلومو گرفت و با خودم گفتم ولش کن بذار یک بارم اون تماس بگیره و این کارو نکردم تا این که یک باره امشب دیدمش... قشنگی و جالبیش اینه بود که اخیراً خیلی دارم به این فکر می کنم که آدمایی که بهشون فکر می کنم و برام اهمییت دارن یک دفعه این شکلی پیداشون می شه و می بینمشون!

صد درصد بارها و بارها از این دوست عزیز اینجا نوشتم، فکر می کنم قدیمی ترین و ماندگارترین دوستم هست که از دوران راهنمایی همدیگه رو می شناسیم تا به امروز... تنها رفیقی که جیک و پوک همه زندگی منو از گذشته می دونه و فقط کافیه تا خبط و خطایی ازم سر بزنه تا پاره پارم ام کنه....

خلاصه کمی صحبت کردیم و درد و دل و این که مشکلات ریادی داشته و پشیمون شدم از این که باهاش تماس نگرفتم، واقعیتش این دیگه توقع زیادیه از افراد توی این دور و زمونه با این همه مشکلات و گرفتاری که منتظر تماس ازشون باشی و به نظرم هر وقت یاد طرف افتادیم و باحاش حال کردیم، دلی باید باهاش تماس بگیریم... امیدوارم هر جا هست خو و خوش و سلامت باشه، معلوم نیست دیگه کی همدیگه رو ببینیم...

البته اینم یادم رفت بگم تنها دوست عزیزیه که تولد منو یادشه و تقریباً در 90% شرایط شرمنده ام می کنه و هدیه میده...

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 81 تاريخ : سه شنبه 3 آبان 1401 ساعت: 17:31