به کل اینجا رو فراموش کرده بودم!
چند روز پیش بالاخره چشم ما به برف و بارون روشن شد... نمی دونم چجوری بگم ولی خیلی حس خوبی بود که بالاخره صدای بارون داره میاد و شهر سرد و خوش بو شده... بالاخره رفتیم برف بازی و چهره مردم رو مثل تمام روزهای برفی شاد و خندون دیدم... .
خیلی عجیبه اگر این حرفو چند سال پیش می زدم یکی میومد بهم می گفت زیر پیک نیکو کم کن ولی ما امسال یک پاییز و یک نصفه زمستون بی برف و بارون رو گذروندیم و این چیزا برامون شده آرزو و دل خوشی... .
به حدی سرمو شلوغ کردم که همه زندگی یادم رفته و انقدر سریع زمان می گذره که نمی فهمم چه داره به سرم میاد...
یه پسر...برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 55