۳۱۸

ساخت وبلاگ

امکانات وب

سه ماه پیش حدوداً پیشنهاد شد بشم رئیس یک اداره ای! هر چند خیلی خوشحال شدم ولی ته دل یک ناراحتی عمیقی از این داشتم که دارم تایتل مالیم رو از دست می دم و شرط گذاشتم اگر همزمان هر دو شغل رو داشته باشم قبوله، در کمال ناباوری توافق اولیه صورت گرفت و قرار شد هفته بعد که از مسافرت بر می گردم نهاییش کنیم که این مکالمه هیچ وقت شکل نگرفت و من ناراحت از این که چه اتفاقی افتاد که با من حتی بدون حرف زدن به هم زدن و رفتن سراغ مصاحبه با افراد جدید... روزها و ماه ها فکرم درگیر این بود که من مشکل دارم و ازم خوششون نمیومده که حتی انقدر براشون مهم نبودم بک کلام بهم بگن که نمی خوایمت... خلاصه گفتم شاید یه حکمتی توش بوده و بی خیالش شدم ولی هر از گاهی پشت سر مدیرمون از خجالتش در میومدم و غیبت این کار زشتش رو می کردم. 

امروز بعد از سه ماه ازش تفاضای جلسه برای موضوع دیگه ای کردم ولی طاقت نیاوردم و ازش اول پرسیدم چرا منو نخواستی؟ خیلی با تعجب بهم گفت که من می خواستمت و با هم توافقم کردیم ولی رئیست با معاون صحبت کرده و رأیشو زده که نری...

به همین سادگی‌ من و افکارم سه ماه بازیچه این زن حقیر و افکارش شدم و حتی نیومد بهم بگه من واست زدم و تقصیر مدیزت نبود... 

خیلی دوست دارم ادامه اش هم بگم تا هیچ وقت این خیانت رو فراموش نکنم ولی بی خیال فعلن حسش نیست با گوشی اومدم و می خوام بخوابم...

ولی امشب با روشن شدن حقیقت بخشی از ذهنم بعد از سه ماه آروم شد. مرسی خدا

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 108 تاريخ : شنبه 10 ارديبهشت 1401 ساعت: 4:54