182

ساخت وبلاگ

امکانات وب

نمی دونم این دنیا از ما چی می خواد، یا این که ما از این دنیا چی می خوایم و چرا تموم شدنی نیست!

این روزها خیلی دوست دارم اینجا بنویسم، ولی از طرفی هم به خاطر گذشته های تلخی که نوشتم خیلی بدم میاد وارد اینجا بشم و دوست ندارم چیزی توش ثبت بشه. اما چه کنم که اینجا تنها جایی هست که می تونم حرفمو راحت توش بزنم و حداقل کمی دلم خوش باشه این وبلاگ وجود داره و حرفه آدمو می فهمه!

این روزا رو می گذرونم... صبح رو به شب، شب رو به صبح... یکنواخت مثل همیشه ادامه داره... هنوز در مقابل سر کار رفتن مقاومت می کنم، از نظر روحی و روانی به درد کار نمی خورم الآن، خودم می دونم مشکلم چیه؛ اما انقدر سر خودمو صبح تا شب شلوغ کردم و گرفتار کردم که یک ثانیه اضافه وقت برای فکر کردن به چیزی نداشته باشم.

پادگان و خدمت هم همچنان ادامه داره و روزها و ماه ها به همون روال گذشته می گذره... خیلی داغونم اونجا... کاملاً بی حال و بدون کوچکترین رمقی... کاری به کار کسی ندارم و مشغول انجام کارای خودمم... حواسم به چیزی نیست... اشتباه های بچه گانه و قدیمی دوباره تکرار میشن... همچنان کادری بالا سرمون نیست و مسئول اتاقمونم و از مسئولیت زیادی که رو دوشمه دارم له می شم... گاهی انقدر بی حوصله و داغونم که به همه چیز سربازا و وظیفه هایی که میان پیشم گیر میدم و دیوانشون می کنم و بعد که به خودم میام می گم پسر تو داری چیکار می کنی اینجا!

سعی می کنم به اندازه با اطرافیانم در ارتباط باشم ولی متأسفانه ترجیح می دم تا جایی که میشه زیاد طرف کسی نرم و تو انزوای خودم باشم، احساس می کنم بیشتریا به خاطر جریان های این چند وقته میان سمتم که تنها نباشم و حال و هوام رو عوض کنن، اما نیازی به این کارا نیست اینو خودتون بفهمید! این رفتارهاشون رو که می بینم خجالت می کشم تو چشمشون نگاه کنم، اون وقتایی که می گفتن بیا پیشمون من می گفتم با دوست دخترمم و اکثراً نمی رفتم پیششون. اون روزها نفر اول و آخر خودش بود، نفری که اگر یک روز نمی دیدمش...

بگذریم... همچنان خیلی دارم سعی می کنم فراموشش کنم ولی همش بی فایده بوده. هر چقدر بیشتر تلاش کردم بدتر شده. خوابش رو می بینم، کابوس، از خواب می پرم و شب روز تا ثانیه ای بیکار میشم ناخودآگاه ذهنم درگیرش میشه و بهم می ریزم... توی خوشحال ترین لحظات این روزها ناگهان تبدیل می شم به غمگین ترین آدم روی زمین. جاش خالیه، دلم براش تنگ شده، نمی دونم این روزها داره چیکار می کنه...

کاری کردم حرفایی بشنوم که از خودم تا آخر عمر متنفر بشم و تا آخرین روز عمرم با عذاب وجدان بسوزم.

این حق آدما نیست که فرصت دوباره داشته باشن؟!

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : 1824 election,182 cm in feet and inches,182,1820,1828 dictionary,1824,182 cm to feet,1823,1821,182cm in feet, نویسنده : ffeb12f بازدید : 158 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 3:05