چند روزیه مرخصیم. مثل روزای عادی می گذره. نه کاری نه هدفی فقط همینجوری می گذره و می گذره...
هوا دیشب به 6- درجه رسیده بود... هوا بسی ناجوانمرده سرده و هیچی بیشتر از خوابیدن تو خونه زیر پتو حال نمیده...
چن شبه از شدت درد بیدار می شم... فکر می کنم که آپاندیسمه و همین روزاس که بترکه. احتمالن یا بمیرم یا اگر زود فهمیدم با جراحی زنده بمونم... نمی دونم خلاصه ولی واقعاً درد خیلی بده... آدم ایزادی که با یه درد اینجوری بی تاب و داغون میشه نمی دونم چرا انقدر ادعاش میشه و خودشو اشرف مخلوقات می دونه!
در کل حال هیچی ندارم ولی بازم فردا امتحان دارم و باید برم بخونم. این ترم کلاً پنج نفریم و از تقلب خبری نیست... واقعاً اگر یک نفر میومد به من یه روش خوندن یاد می داد که وسطش خوابم نبره و بتونم یاد بگیرم هر چی ازم می خواست فقط می گفتم چشم...
یه پسر...برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 136