271

ساخت وبلاگ

امکانات وب

شنبه ساعت 4:30 صوب از مهمونی برگشتم دو ساعت بعد بیدار شدم رفتم سرکار، برعکسه همیشه ساعت 9 شب تعطیل کردم اومدم خونه... هم داشتم از خواب می مردم هم نگران گزارشه پر از غلطم بودم که باید فردا تحویل بدم هم نگرانه فاینال فردا تا این که صبح فردا همه چی دست به دست هم داد و هم سرکار تعطیل شد و هم حضور سر جلسه امتحان دلخواه شد... دیگه بعد از این همه خبر خوب داشتم بال در میاوردم تا این که شب خبر اومد تعطیلیمون لغو شده و فردا باید بریم سرکار و بعد از اون اس ام اس رئیس که فردا گزارش باید ساعت 7:15 صبح آماده باشه... منو بگی اصن یخ زدم!!!

خوشحال بودم توی این تعطیلات وقت کافی دارم گزارشمو اصلاح کنم که یه دفعه همه چی اینجوری شد... هیچی دیگه... هر چند یکشنبه فوق العاده استثنایی و عالی گذشت ولی از دماغم در اومد و از 11 شب تا 5 صبح نشستم پای لپ تاپ گزارشو درست کردم و صبح قبل از 7:15 یه دفعه تازه به عقلم رسید ایمیل کنم چون هیچ جوره تا اون موقع نمی رسیدم برم... که خیلی خوب شد این کارو کردم چون ظاهراً خیلی مهم و فوری بوده...

امروزم خبر اومد ساعت کاریمون نصف شده و چون ز زدم کلاسا تشکیل نمیشه تصمیم گرفتم دیگه تایمی که زود میامو بشینم بخونم تا بعد از عید هم عقب نمونم هم سطحمو یکم بیارم بالاتر... ببینیم چی میشه...

چه داستانی شده این چن روز با این ویروس... انقدر دستمونو با مایع می شوریم صاف شده دیگه... فکر نمی کردم یه روز برسه با دستمال کاغذی درو بازو بسته کنم و... خدا می دونه با این وضع اطلاع رسانیشون کی بفهمم که منم گرفتم چون بیشتر از همه فقط من مراجعه داشتم و تو مترو ام... :(

البته واقعاً از مریضیش یا حتی مرگ نمی ترسم، بیشتر آدم نگران اطرافیانه که یه وقت نگیرن یا اون بنده خداهایی که قراره مراقبه آدم باشن... خلاصه که اینم میادو میره...

چقدر واقعن رفتاره آدما تو این وضعیت جالبه آدم واقعاً باورش نمیشه تو قرن 21 و سال 2020 هستیم! همه دارن خودشونو همه جوره نشون میدن و هر کاری می کنن...

داشتم فکر می کردم چقدر عجیبه که تو این چند سال عمرمون از شانسمون همچین ویروسی اومده و اینجوری همه مستأصل شدن تا واکسنش ساخته بشه و بخاطرش دارن همه جارو قرنطینه می کنن، به تقلا افتادن و... فکر می کردم شاید یه آدم به دنیا بیاد و بمیره ولی این داستانایی که برای ما اتفاق افتاده رو اصن نبینه ولی دیدم مثل این که سال 2003 هم سارس اومده بوده، جالب این که منشاء اونم از چین و از خفاش و گربه بوده! من اصن خبری از سارس یادم نمیاد...! خلاصه این که فکر کنم باید اینجوری نتیجه گیری کنم که عمر من کوتاه بوده و این اتفاقا و خبرا تو دنیا عادیه و معلوم نیست چد باره دیگه قراره تا آخر عمرمون شاهد این چیزا باشیم...

خدا بزرگه...

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 138 تاريخ : چهارشنبه 28 اسفند 1398 ساعت: 15:28