264

ساخت وبلاگ

امکانات وب

شاید به حرأت بشه گفت این هفته سخت ترین هفته کاریم بود...

از آخر هفته قبل سایت و پرداخت ها به مشکل خوردن، به یه سری مشکل و مغایرت حاد بر خوردیم و از استرس یخ زده بودم و آخر هفته هم که با یکی از رئیس هامون دعوام شد و امروزم که نامه استعفام رو دادم و بعد از اون نامه معذرت، رهنمود و طلب هدایت رئیسم که باهاش دعوام شد...

واقعاً سخت و طاقت فرسا بود... نمی دونم از کجا شروع کنم و از چی بگم...

خدا رو شکر امروز بالاخره بخشی از مشکلات برطرف شد و پرداخت هامون اوکی شده تا الآن و کمی از استرسم تموم شد...

دیروز رئیس اومد هر چی دلش خواست بارم کرد و بازم داد و بیداد و منم تا تونستم جوابشو دادم و گفتم اگر نمی خوایم اخراجم کن یا استعفامو می دم و اومدم بیرون... چند ساعت بعدش منو تو اتاقش خواست و گفت پر رو شدی، مغروری اشتباهاتت زیاده و شکایت ازت زیاده... گفتم به جای این خاله زنک بازیا خوشحال می شم بگی اشتباهم چیه تا خودمو اصلاح کنم... گفت باید معذرت بخوای و ازم درست بخوای تا راهنماییت کنم... و بعد از این همه تهمت و چرت و پرتی که بهم گفته بود گفتم حلالت نمی کنم و واگذارت می کنم به خدا... چون خدا به سر شاهده شاید اخلاق نداشته باشم و زود جوش باشم ولی واقعن دارم کارمو صادقانه و دلسوزانه انجام می دم... اصن این تهمت ها به مزاجم خوش نیومد... گفتم خوشحال می شم دیگه باهات کار نکنم و اومدم بیرون...

قبلش به رئیس اصلیمون ایمیل زده بودم و ازش یه وقت ملاقات گرفته بودم... می دونستم کارم بچه بازیه، عجولانس و نباید این کارو بکنم، ته دلم ترس بزرگی داشتم ولی تصمیمم رو گرفته بودم و امروز رفتم پیشش تا تونستم بد گفتم  و نامه استعفام رو دادم... گفت من که به این سادگی قبول نمی کنم بری و کلی باهام حرف زد و در آخر گفت تصمیم با خودته ولی تا وقتی کاری پیدا نکردی این کارت نسنجیده و اشتباهه ولی بازم اگر دوست داری بری برو ولی قبلش دو ماه قبلش بهم بگو تا فکر جایگزینت باشیم... در آخرم گفت دوست دارم دفعه بعدی که خواستی بری با خبر خوب پیشم بیای که داری پیشرفت می کنی و میری دنبال یه کاره بهتر... انقدر خوب حرف زد که واقعاً تپش قلبم، سر دردم و حال بدمو فراموش کردم و واقعاً آروم شدم... ته دلم واقعاً دوست نداشتم با نامه ام موافقت بشه و داشتم به اتفاقای منفی بعدش فکر می کردم ولی از یک طرف واقعاً کاسه صبرم لبریز شده بود و واقعاً نیاز داشتم یا برم یا فقط با یکی حرف بزنم... و اون نفر شد آخرین نفری که باید این چیزا رو بهش می گفتم...

بعد از اون رئیسمون که باهاش دعوا کرده بودم ظهر برام ایمیل زد که چون حرف زدن رو در رو ما با هم بی فایدس این ایمیلو دارم برات می فرستم و علاوه بر کلی رهنمود ازم طلب بخشش کرده بود چون بهش گفته بودم به خدا واگذارت می کنم و آخرش گفته بود چون خودت می خوای با من کار نکنی امیدوارم هر جا هستی موفق باشی و از این به بعد دیگه من مسئولت نیستم... حقیقتن من انقدر دلم شکست که داشت اشکم در میومد اون لحظه... و واقعاً موندم توی این منجلابی که گیر کردم باید چیکار کنم؟

این حرفو که زد کاملاً سرد شدم، احساس کردم تا حالا یه دستی همیشه بالا سرم مراقبم بوده و دیگه نیست و بدبخت شدم...

حالا مثل چی از کرده و گفتارم پشیمونم ولی دیگه همه چی تموم شده و هیچ پل سالمی پشت سرم باقی نذاشتم...

من موندم و کلی عذاب وجدان و کلی حرف...

ای کاش از سنگ بودم و نه ناراحت می شدم برای این حرفا و نه الآن عذاب وجدان می گرفتم...

- اولین سوتیم این که برا رئیس یادم رفت پیوست ایمیل رو ضمیمه کنم و صوبه زود باید برم سرکار بفرستم :( ...

- کلی حرف باقی مونده...

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 107 تاريخ : شنبه 5 بهمن 1398 ساعت: 22:01