252

ساخت وبلاگ

امکانات وب

فردا روز خیلی مهمیه امیدوارم خراب نکنم. تصمیم دارم به همه بگم ساعات ناهاری بیان پیشم و همه دور هم باشیم. یکی از آرزوهام همیشه این بوده هممون مثل آدم باشیم و با هم بریم بیرون و بگیمو بخندیم و از این دور همیا داشته باشیم که معمولن این موقعیت پیش نیومده و فقط واسه جلسه اجباری آخر سال این اتفاق افتاده... فعلن در حد حرفه ببینیم فردا چی میشه...

امسال خیلی دوست داشتم در حد توانم برا بچه مدرسه ای ها یه لوازم التحریری چیزی بخرم ولی هر چی فکر کردم به ذهنم نرسید چجوری این کارو کنم که به دست نیازمندش برسه. الآن به هر کی هم می گفتم، می گفت که تو بخر من طرفشو می شناسم بهش می دم و... ولی تو منطق من اینجوری جا نیفتاده و اگر طرفو خودم بشناسم خیالم راحت تره به خاطر همین این کارو نکردم ولی همچنان فکرمو مشغول کرده...  به نظرم این خیلی کاره خوبیه آدم یه کاری انجام بده که باعث با سواد شدن و پیشرفت آدما بشه چون یه تأثیر دراز مدت داره و حتی اگر آدم بمیره اثرش موندگاره، یعنی به نظرم یه جورایی تظاهر به کمک کردن و این جور حرفا نیست، مثل خیرهای مدرسه ساز که یه مدرسه می سازن و بعد از مرگشون سال های سال به نیکی ازشون یاد میشه و تا اون روزی که این مدرسه هست و یه سری آدم دارن ازش استفاده می کنن دعای خیر پشتشونه و باعث تربیت و پیشرفت نسل ها می شن، تا این زندگی روتین خیلی از ماها که تا زنده هستیم یادی ازمون هست ولی به محض مردنمون همه یادها با سردی خاک از بین میره... خلاصه این که نشد ولی حتمن حتمن اگر روزی پولدار شدم یه مدرسه می سازم و اهداش می کنم، چی بهتر از این؟!

حس خوبی ندارم، استرس گرفتم برا فردا. ان شاالله همه چی خوب پیش بره. فردا باید زودتر برم، یکشنبه هم امتحان دارم، فکر کنم بیفتم انقدر اوضاعم خرابه. خوابمم نمی بره.

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 145 تاريخ : شنبه 9 آذر 1398 ساعت: 17:46