255

از دیروز رو فاز دعوام. امروزم یکی از بچه های سرکار چرت می گفت خیلی محترمانه ولی جدی انداختمش بیرون گفتم برو بیرون دادو بیدادتو بکن با هر کی مشکل داری رو سر من خالی نکن! گفتم سندت ایراد داره و خیلی منطقی دارم جوابتو می دم، بعد اومده چرت و پرت میگه گفتم من کاری ندارم کی اشتباه راهنماییت کرده ولی این اشتباس و... واقعاً گیر افتادم از به طرف باید احترام بزرگ بودنشونو نگه داری، از یه طرف محیط اداری نمیشه کاری کرد از یه طرفم اصن دیگه مغزم جر و بحث با کسیو نمی کشه و فقط دوست دارم خودم باشم و خودم. یه کلام حرف می زنی هزار و یک برداشت پشتشه. در حالی که هیچی پشتش نیست.

از خستگی دارم پاره می شم واقعاً نمی دونم دیگه چی کار کنم! از یه طرف دوست دارم یه بار از 7-8 شب که میام خونه بگیرم بخوابم تا فردا کمبود خوابم جبران شه از یه طرفم میام خونه تازه انگار یه زندگی دیگه رو شروع کردم و دوست ندارم تموم بشه انقدر که کار برای انجام هست!

مسافرتم کنسل شد و دیگه فکر نکنم حالا حالاها بشه مرخصی گرفت...