185

ساخت وبلاگ

امکانات وب

-خیلی دلم می خواد مرتب اینجا بنویسم اما از چی؟ از زندگی تکراری و یکنواخت این روزا؟ از آدمای تکراری این روزا؟ از کارهای تکراری؟ فکرای تکراری؟ از چی؟ حتی آهنگی هم که الآن دارم گوش میدم تکراری شده دیگه...

- هنوز روزی نشده به سنگ بودن آدما فکر نکنم... خودمم آدم درست و حسابی ای نیستم اما اگر آدم خوبی پیدا شد سلام منم بهش برسونید!

این روزا یکی از بچه های اتاق رفته تو پایان دوره اون یکی هم از اول شهریور میره پایان دوره و من مثل همیشه تنها می مونم با آدمای جدیدی که باید این چند ماه آخر تحملشون کنم... . بدی من یا شاید آدم ها این باشه با سنگ هم که یه مدت تنها باشن بهش عادت می کنن و موقع جدا شدن ازشون یکی از سخت ترین لحظاته دنیاس... دلم برای بهروز که کمتر از یه ماه دیگه میره، سهیل که کمتر از 3 ماه دیگه میره، سرهنگ، جناب سروان ها و... با همه خوبی ها و بدی هاشون تنگ میشه... روزهای خوبی نیست... بیشتر یاده اوایل خدمتمم، 641 روز بود! مگه یادم میره!!! امروز شده 209 روز دیگه... حرفای تکراری که همه میگن تموم میشه ، تموم میشه... . یه روزم میرسه اومدم اینجا رو می خونم و به این حرفا می خندم یا شایدم جوری که دیگران میگن دلم برای این روزا تنگ میشه... اصن مهم نیست برام. این حرفا فقط یه دلتنگی بود.

من که روز اول خدمت فوش می دادم به زمین و زمان که چرا این عقده ای ها ما رو اذییت می کنن و مگه ما آدم نیستیم  امروز خودم شدم یکی از بدترینا! به کادر و وظیفه رحم نمی کنم! بعضی وقتا با خودم فکر می کنم به خاطر فشارهای عصبی که تو زندگی رومه، یا شایدم فشارهایی که فرمانده جدید رومون گذاشته اینجوری شدم و دارم رو یه سری دیگه خالی می کنم و دهن همه رو سرویس می کنم، بعد خودمو توجیه می کنم دارم کارم رو انجام میدم ولی آخرش به این فکر می کنم عینه عقده ای ها شدم. طرف رو اذییت می کنم ولی تا ساعت ها بعد یا شاید روزها بعد به کارم فکر می کنم و عذاب وجدان می گیرم چرا این کارا رو می کنم. درسته دژبانم ولی انگار شدم جلاد! تازه شانس آوردن من اداریم اگر پای در بودم معلوم نیست چی می شدم!

دیگه حالم از جام داره بهم می خوره! یه کم استراحت می خوام، پونزده ماهه مرخصی نگرفتم، یه کم می خوام کارم سبک تر شه، دیگه حالم بهم می خوره از این که رئیس اداری باشم و همه کارشون گیرم باشه و مدام التماس ها و مشکلای کادر و وظیفه رو بشنوم و کارشون رو انجام بدم. از امضاءم از این همه  زیرآب زنی و حرف زور. از هر چی کاره اداری و کامپیوتری تو زندگیم متنفر بودم به سرم اومده...

اصن چی می خواستم بنویسم چی شد!

راستی! هنوز به یادش هستم... دارم سعیم رو می کنم... شاید یک روز همه چیز درست شد و اینجوری نموند...

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : 185 lbs to kg,185 cm in feet and inches,1850,1856 election,1850 census,185 cm to feet,185,65r14,185,65r15,185 greenwich street,1858 remington, نویسنده : ffeb12f بازدید : 137 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 3:04