186

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دیروز برای اولین بار توی این یه سال و نیم خدمتی ام مریضی ای گرفتم که از پا در اومدم، به حدی که فقط آمار و لوح رو زدم و رفتم درمانگاه پادگان و تا 12 رفتم خونه! آرزو به دل موندم یه استعلاجی بگیرم! انگار دکترها هم می دونن ما دژبان ها بدبختیم و استعلاجیمون رو قبول نمی کنند به خاطر همین استعلاجی هم بهم نداد و من هم اصلن اصراری نکردم! شاید هم می دونست داروهاش خوب جواب میده. به هر حال چون خوبم کرد دمش گرم. اصلن اصل مطلب یادم رفت، دیروز که رفتم درمانگاه از خجالت آب شده بودم! از بس بالا نشینم و دهن همه رو سرویس کردم، اذییت کردم و زور گفتم 3-4 نفر آشنایی که توی همون 30 دقیقه دیدم فقط شرمندشون شدم و بس و با هر سلام علیک فقط سرخ و سفید می شدم! با خودم گفتم تو چقدر ابلهی که بخاطر این موضوع های پوچ اینطور دهن همه رو آسفالت کردی و برای خودت دشمن می تراشی! می گن گذر پوست به دباغ خونه می افته! راستم می گن، بالاخره یه وقتیم می رسه این دوران تموم میشه و کارم ممکنه گیر یکی از همینا بیفته، چرا واقعاً من دارم اینجوری می کنم؟ چرا این دژبانی از همه یه دیوانه می سازه و همه رو بده می کنه؟!!!!! 

بگذریم می خواستم بیشتر بگم ولی حسش نیست. این روزها هر کیو می بینم یا عقد کرده، نامزده یا ازدواج کرده... فکر کنم تعداد دوست های باقیمونده ام که ازدواج نکردن از تعداد انگشت های یک دست هم کمتر شده باشه. اصن یک دفعه همه به فکر ازدواج افتادن! خبر ازدواج یه آدمایی میاد که فکرشم نمی کنی! حتی قیافشونم می بینی خندت می گیره! تا دیروز مسخرش می کردی و خبری نبود اما امروز... حتی امروز آخرین دختری که باهاش قبل از اون دوست بودمو با شوهرش دیدم هاج و واج مونده بودم، هر چند خبر ازدواجشو حدوداً یک سال پیش شنیده بودم اما... گاهی حسرت می خورم و گاهی نه! حسرت از این لحاظ که با دیدن این همه آدم که دارن متأهل میشن فکر می کنم دارم خیلی عقب می افتم و الآن انگار فقط من موندم که مجردم و حتی با هیچ کس دوست هم نیستم! یا از این که چرا من این طور شدم و اونایی که اصن یک درصدم تیریپ با کسی نداشتن الآن جدی شدن و و و من...! اما گاهی حسرت نمی خورم و دلم رو با هزار و یک دلیل موجه خوش می کنم که هنوز زوده و با فکر کردن به قضایای گذشته می گم اصن ولش کن و و و... و فکرش رو نمی کنم. چه دوران مزخرفی شده! هیچ وقت فکرشم نمی کردم یه روز بیام از ازدواج دوستام بنویسم! یه روز از فکر ازدواج بنویسم. یه روز برسه که باید به ازدواج فکر کرد... یه روز که رفیقم بگه دارم ازدواج می کنم و می خوام تو ساقدوشم باشی... . می گذره... 

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : 18650 battery,1860 election,18650 battery charger,18650,1865,1864 election,1860 census,186 cm to feet,1861,1864, نویسنده : ffeb12f بازدید : 139 تاريخ : جمعه 23 مهر 1395 ساعت: 3:04