222

ساخت وبلاگ

امکانات وب

این روزا تقریبن جزو بدترین روزای زندگیمه. هر چند خودم انتخاب کردم و خواستم و چاره ای جز این نمی بینم ولی خب حقیقت اینه که سخته. با یه سری آدم مزخرف دارم صبح تا شب کار می کنم که مدام در حال اذییت کردنم هستن و به طرق مختلف با زبون و کارا و رفتاراشون دارن اذییتم می کنن و فقط در این بین یکی دو نفر هستن که واقعاً دوسشون دارم و آدمای خوب و درستین.

نمی تونم واقعاً، نمی تونم کسی که بهم کوچکترین دروغی میگه رو تحمل کنم و به روش نیارم.

نمی تونم کسی که زیر آبمو می زنه فردا روز تو چشماش نگاه کنم و بخندم.

نمی تونم واقعاً کسی که جلوم یه مدله و پشت سرم یه مدل دیگه رو باهاش خوب باشم.

خیلی ها این مشکل های منو دارن ولی ظاهرو حفظ کردن و تو روی هم می خندن و پشت سر هم مدام دارن بد میگن و هر از گاهی هم علناً می افتن به جون هم. ولی آخه این واقعاً درسته؟ آخه اگر تو ادعات میشه آدم خوبی هستی که با این دو رو بودن و الکی خندیدن به طرف مقابلت که بدتر از اونی!؟

چطوری می تونین؟ البته این که منم خیلی عن اخلاقم تو این زمینه دروغ نگفتم و غیر قابل انکاره. من تو ذهنم یه مدینه فاضله ای هست که به نظرم همه باید خوب باشن و غیر از این نباید باشه ولی خب در واقعیت اینطور نیست و باید پذیرفت...

تنها یه عذاب وجدان خیلی بد دارم که منم یکیو اذییت کردم از قصد و بعد خیلی پشیمون شدم ولی خب دیگه چاره ای برای جبران نموند... چون مدام و پیوسته اذییتم کردند...چون مدام زیر آبمو زدن... چون نذاشتن یه لیوان آب خوش از گلوم پایین بره... نذاشتن حتی حرف بزنم و در نطفه خفم کردن و الآن این آدم منزوی و داغونی شدم که به هیچ کس اعتماد نمی کنه و سعی می کنه سرش تو کار خودش باشه تا فقط روزش بگذره و زودتر فرار کنه...

اگه یه آشنا این وبلاگو پیدا کنه چی میگه؟ یه دوست یه همکار یه فامیل یا یه ارباب رجوع؟ شاید اولین سوالش بعد از خوندن این پست این باشه که چه کار بدی در حق یه نفر کردم؟ شایدم بگه این که همیشه نیشش بازه و در ظاهر شاده؟ شایدم متوجه بشه دلیل این همه گوشه گیر شدنام اینا و هزاران حرف دیگه بوده....

نمی دونم خلاصه... حرف و درد دل زیاده ولی خب کو گوش شنوا... فقط باید تحمل کرد و روز رو به شب رسوند و زندگی کرد... شاید یه روز همه چی درست شد. مسبب خیلی از این بدبختی های امروزم خودمم، شاید جای دیگه و مکان دیگه خودمو بهتر جلوه دادم و با سیاست تر طی کردم... یکی از اساسی ترین اشکالات من این بود که بی سیاست بودم و هر حرفیو زدم... به هر حال ذات من اینه و از دروغ و دو رویی بیزارم... حتمن بالاخره یه روزی هم این داستان جدید بودن من تموم میشه و ازم میکشن بیرون... امیدوارم تا اون موقع سالم باشم... انسان با امید زندس...

اصن نفهمیدم چی گفتم... اینم میشه یکی از اون پست هایی که در آینده دوست ندارم بخونم.

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 151 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 2:36