223

ساخت وبلاگ

امکانات وب

تاسوعا و عاشورا هم گذشت... مثل بقیه مسائل خیلی کمرنگ تر از سال های گذشته...

بیشتر از یه ماه و نیم از سفر می گذره و هیچکیو ندیدم همچنان... رابطه ام هر روز داره با دوستا و به اصطلاح همکارا کمرنگ تر میشه و بیشتر به طرف منزوی شدن میرم... این خیلی بده با کسی که باهام رو راست نیست نمی تونم ارتباط برقرار کنم و حرف زدن باهاشون برام آزار دهندس...

یه جورایی دارم به خودم می قبولونم که همه خوب نیستن و اون جوری که من می خوام نیستن و باید با همه ساخت ولی خب این "ساختن" خیلی مهم و سخته... یه زمان فکر می کردم باید با همه ارتباط داشت ولی خب این ارتباط داشتنه به چی قیمتی باید باشه؟ وقتی همش اعصابم از حرفا و رفتاراشون خورد باشه بازم باید بسازم؟ این که دارم با اکثر افراد دور و برم قطع ارتباط می کنم از یک نظر خیلی خوبه چون اعصاب و روانم آرومه ولی خب بدترین جنبه اش اینه که کسی برای حرف زدن نیست و این خلاء بعضی وقتا احساس میشه...

از یک طرف آدمی نیستم که بخوام باعث رنجش کسی بشم و اگر اینطور شده از روی قصد نبوده و دوست دارم کسی از دستم ناراحت نباشه به خاطر همین توی دو راهی گیر کردم که با آدما چه کنم؟ همین میشه که بعد از یه مدت کینه از آدما در نهایت دلم می سوزه و عذاب وجدان باعث میشه برم باهاشون ارتباط برقرار کنم... این شد که با یکی دیگه که چندین بار برام زیر آب زده و ازم بد گفته پریروز رفتم صحبت کردم و گفتم تمومش کنم... امیدوارم که با بقیه ام مث همین آدم یه روز همه چی رو بشوریم بذاریم کنار و خوب شیم. اما خب این خوب شدن صد درصد خوب شدن واقعی نیست چون رومون به روی هم باز شده و حتمن یه کینه ای اون پشت هست...

خب چه میشه کرد؟ نمیشه که با هم بد شد؟ آسمون خدا همه جا یه رنگه... باید لبخند زد فقط...

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 140 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 2:36