224

ساخت وبلاگ

امکانات وب

هنوزم بعد سال ها اینجا تنها جاییه که دلم براش تنگ میشه و دوست دارم بیام بنویسم.

خیلی برام مهمه که حداقل ماهی یک بارو بنویسم که الآن دیدم ماه پیش یادم رفته و چیزی ننوشتم، البته بیشتر به خاطر وسواسه فکری خودمه که می خوام هر ماه حتمن اسمش بیاد تو آرشیو.

در کل خبری نیست و مشغول روزمره ام و یه سری اهدافمو دارم با تنبلی فراوان ذره ذره انجام میدم و امیدوارم هرچه زودتر تموم شه بعد اینجا بنویسم.

با س.ق عزیز که هنوزم مهمترین و دوست داشتنی ترین آدم برام تو اونجاس کمی حرفم شد و حرف نمی زنم. این آزار دهنس ولی انتخاب خودم بود و دیگه تمایلی به ادامه حرف زدن باهاش ندارم، راستش به نظر من خیلی دارم اذییتش می کنم و اونم با توجه به روحیاتش خیلی داره اذییت میشه چون خیلی حساسه و علاوه بر اون منم دارم ذره ذره نابود میشم که اینجوری باعث ناراحتیشم. این تنها آدمی بود که اینجا گاه و بیگاه و از خوبیش نوشته بودم و اش تعریف کرده بودم ولی افسوس می خورم که خودم باعث ناراحتیشم و این به نظرم یه جورایی با توجه به شناختی که از خودم دارم  بهترین کار بود...

مهمترین اتفاقای این روزا که خیلیم آزار دهندس و دارم به هر دری می زنم ازش فاصله بگیرم فکرای بیهوده و رفتارای یه سری همکاراس... بعد از اتفاقای اخیر خیلی سعی کردم از همه فاصله بگیرم و کوچکترین حرف اضافه ای نزنم تا باعث سوء برداشت و شر نشه... فکر می کنم تا حد زیادیم موفق بودم و با فاصله گرفتن از بقیه اسمم از سر زبونا افتاد و اون زمانی که همه چی به صورت ناخوااسته  تقصیره من بود بزنم به تخته ماشالله تا حد زیادی گذشت و تموم شد. بعد از این قضایا نشستم فکر کردم به این که آدم باید ذاتاً خوب باشه و کینه ای نباشه رفتم با س.م و بعدشم ا.ا به نیت آشتی صحبت کردم و ازشون خواستم مشکلشون رو بهم بگن و بعدش یه کادو برای آشتی دادم و دست دادیم و همه چی رو تموم کردم.

هر چند اون روز س.م می خواست بره سفر و حرفمون یه جورایی نیمه تموم موند ولی به نظرم خارج از این که حق به جانب بود و حق رو با خودش می دوست منطقی تر حرف زد و یه سری چیزا رو پذیرفت... ولی ا.ا از اول گفت نه من باهات مشکلی ندارم و سعی کرد بپیچونه ولی یه سری حرفا که می زد مشخص بود دلش پره... نمی دونم واقعاً چی باید گف چون من خودمو کاملاً حق به جانب می دیدم و سعی می کردم تا جایی که ظرفیت هست جواب بدم و اگر نبود چون می خواستم جر و بحثمون تموم شه با سکوت ادامه بدم. مهم برام این بود که تموم این قضایا چه با مقصر بودن چه مقصر نبودنم فقط تموم شه و بس. و حقیقت این که چون نسبت به اذییت هایی که کرده بودم عذاب وجدان داشتم دوست داشتم حلالیت بطلبم  و تمومش کنم فقط که امیدوارم این طور شده باشه...

بعد از تموم شدن همه این اتفاقا، اون حس خوب و سبکیش یه دنیا می ارزید، وقتی تموم شد به این فکر می کردم که نمی دونم چرا با همه دایورت بودنم و بیزاری از این جور ماجراها وارد این داستان شدم و منم شدم یکی از اون خاله زنکا که دنبال حاشیه و غیبت کردنه.

به هر حال اینم برام شد درس، این که خوبی و خوب بودن تنها چیزیه که از آدما ازش به نیکی یاد میشه و تا ابد موندگاره و باید خوب بود. این که این آدما بارها و بارها زدن تو سرم از همه کوچیکترم و باید ال باشم و بل باشم ولی خودشون تا آخرین لحظه هیچ بزرگی ای نشون ندادن و فهمیدم عقل و شعور به سابقه و بزرگ و کوچیک بودن نیست. خلاصه این که زمین گرده و این دنیا بد جور دار مکافاته... پس چه بهتر خوب و بخشنده باشیم و اینو هیچ وقت فراموش نکنیم...

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 147 تاريخ : يکشنبه 26 اسفند 1397 ساعت: 2:36