204

ساخت وبلاگ

امکانات وب

دیگه تصمیم گرفتم هیچ وقت اینجا نگم که می خوام زود زود بنویسم چون همیشه برعکس می‌شه و اصن دیگه نمیام.

به شدت حالم خرابه و این خرابی رو ریختم توی خودم و دارم می سوزم...

این چند وقت اتفاقای مختلفی افتاده که خورد خورد جمع شده و باعث این حال شده...

از جلسه افتضاح اون روز بگیر تا متنفر شدن از خودم به خاطر نوع حرف زدن و رفتارم، بالا رفتن مسئولیت و حجم کارام که دمار از روزگارم در آورده تا سفر نرفتنم با حسین به خاطر این که یه سره دنبال دختره و شده آلت دست هر دختری که بهش چیزی بگه و منو سرکار گذاشت هیچ جا نرفتیم... تا امشب که پرسپولیس اینجوری افتضاح تو آسیا باخت و این که گوشیمو دایی 5 شبه برداشته برده خونشون بهم نمیده و امشب دو بار پیک کردن واسم که بیاد ولی هر بار شماره هر کیو دادم یا خاموش بوده یا آدرسو اشتباه دادن و خلاصه این که رفته رو نروم و تا الآن حدوداً 50تومن واسه این کاره مسخره پیاده شدم و هنوز گوشیم دستم نرسیده...

- از خودم بعد از اون جلسه بدم اومده و همچنین این حس ادامه داره به خاطر این که نسنجیده و تند حرف زدم و بعد از اون خیلی سوء برداشت ازم شد در حالی که خدا شاهده من هیچ وقت چیزی تو دلم نیست و از روی سادگیمه که خیلی عامیانه و بی سیاست حرف می زنم و با همه شوخی می کنم، واقعاً در این حد اسکلم و دلم می سوزه که با وجود این که برای دفاع از خودم یک کم لحنم تند شد و عصبی حرف زدم اما بازم با این حال از رفتارم پشیمون شدم و رفتم از طرف بعد از جلسه معذرت خواهی کردم ولی از این می سوزم که یه عده آدمه خاله زنک زیر آب زن هستن که از تک تک کلمات ساده و بی منظور من سوء برداشت کردن بعد از اون جریان و از کاه کوه ساختن و شروع کردن از من بد گفتن و زیر آب زدن و بدتر از همه این که مدام زدن توی سرم که من از همه کوچیکترم و باید احترام نگه دارم و اصن حرف نزنم و ایراد نگیرم، در حالی که از نظر من هیچ چیز به سن سال نیست و به شعوره! ولی چنان کاری با من توی این مدت کردن که من از تک تک کارام و حرفام متنفر شم و به کل صبح تا شب ساکت باشم و تک تک حرفامو با فکر بزنم و حرف اضافه ای از دهنم در نره.

بعد از اون به یکباره یک سری از کارا رو از من گرفتن و کل بار و حجم کار مالی رو ریختن رو دوش من و ن.ن و داره این روزا پدرم در میاد. چون یه سری روال و شیوه کارا عوض شده و هنوز تسلط کاملی ندارم به خاطر همین به شدت فشار روم زیاد شده و تا کار و روند جدید شکل بگیره این له شدن ادامه داره. یه سختی دیگش به خاطر نامرتب بودن و کثافت کاری های وسطشه که یه سری دیگه ریدن و حال از وسط این ریدمون اومده دسته ما باید درستش کنیم!

با این اوضاع داغونم و این فشار عصبی که این چند وقت روم بود تصمیم گرفتم از اون دفتر لعنتی فرار کنم و یه دو روز مرخصی برم روحیم یه کم عوض شه چون واقعاً حس می کردم فقط اینطوری خوب می شم. به حسین رفیق شفیق این چند ساله که تو این چند سال هر سری به یه دلیلی پیچوند و نیومد گفتم بریم؟ گفت وایسا ماشینو عوض کنم با هم می ریم. منم بچه ها رو پیچوندم با کسی سفر نرفتم تا چند هفته طول کشید ماشینش اوکی شد و گفت بریم. منم مرخصی گرفتم که یه دفعه قبلش گفت با نازنین آخر هفته 1روزه بریمو برگردیم زود و این یعنی مرخصی من پشم! منم به شدت از این آدم بدم میومد ولی به احترام حسین گفتم که تازه باهاش آشتی کرده بود گفتم تو ذوقش نزنم و منتظر وایسادم بعد دوباره دعواشون شد بعد از عروسی فرشاد و گفت خودمون می ریم. باز من چیزی نگفتم تا این که کلاً بازم پیچوند و این چند روز مرخصی من با خونه نشینی نابود شد...

من برم دیگه سراغ گوشیم پیک واسم آورد :دی

+ نوشته شده در  سه شنبه چهارم مهر ۱۳۹۶ساعت 23:42&nbsp توسط ی پسر  | 

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 150 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 10:29