206

ساخت وبلاگ

امکانات وب

نمی دونم این روزا من دارم بی دینو ایمون تر می شم با دیگران چون امسال حتی بیشتر از پارسال میل و رقبتی به هیئت رفتن نداشتم و جز دیروز ظهر تاسوعا که طبق سنت هر ساله با پدر و دوستاش میریم حسینیه دیگه هیچ جا نرفتم. وقتی این وضع افتضاح و حال به هم زن اکثریت  مردمو تو‌این شبا می بینم که واسه هر کاری میان بیرون جز عزاداری واقعاً حالم بهم می خوره برم جایی. امروزم که عاشورا تموم شد و بازم‌هیچ جا نرفتم عذاب وجدان گرفتم گفتم منم یه کاری انجا بدم، بعدم بعد از سال ها و مدت ها وضو گرفتم نماز خوندم و نشستم زیارت عاشورا خوندم تا حداقل یه کاری کرده باشم… هر چند من خودمو بهتر از دیگران نمی بینم و اگر بخوام خیلی کلیشه ای بگم بنده سرا پا تقصیرم ولی به نظرم این کار ثوابش بهتر از اون چیزیه که بیرون داره اتفاق می افته…

دیروز که با بابا و دوستاش بیرون رفته بودیم بعد از ظهر گیر دادن بریم بهشت زهرا… هر چند که مخالف بودم ولی خیلی حال داد و کلی خندیدیم… اما مشکلی که من همیشه داشتم این بوده که از مردن می ترسم. البته از مردن خودم نه، دیگران. هر وقت وارد همچین محیطی می شم یا خبر فوت کسی رو می شنوم داغون و له می شم و آرزو می کنم نفر بعدی که قراره بمیره من باشم نه کس دیگه ای، نمی دونم واقعاً این چه حسیه که این بلا رو سرم‌میاره ولی خب تا بوده همین بوده…

بعد مث این آدمای جوگیر‌دیروز یه حسی بهم دست داده بود که برم یه قبر واسه خودم بگیرم! نمی دونم چه حسی بود ولی به شدت ذهنمو ‌مشغول کرده و دوست دارم این کارو‌ بکنم، به نظرم بهم یه آرامش خاصی میده. این که توی این سال های باقی مونده زندگیم‌ بدونم در نهایت قراره کجا خاک بشم و فضای دور و بر اونجا چطوره، مثلاً گاهی اوقات که دل تنگم برم بشینم کنار قبرم و باهاش حرف بزنم و به اون دنیا و خدا فکر کنم به نظر خیلی کاره خوبیه مخصوصاً که به آدم یادآوری می کنه همه چی‌ این دنیا الکیه و حواسش به رفتار و‌کاراش باشه به کسی بدی نکنه… بی خیال نمی دونم چم‌ شده انقدر فاز معنوی برداشتم!

دیشب میثم.ن و علی.غ از کادریای گل پادگان ز زدن بهم و تا ۲ شب رفتم پادگان پیششون یه سری زدم و کلی‌خاطرات زنده شد و گفتیم و‌خندیدیم. واقعن یادش بخیر انگار همین دیروز بود با لباس نظام‌ رفتم تو اون اتاق و شیرینی ترخیصم رو دادم… با این که همه از دژبانا بدشون میاد ولی من واقعاً عاشق تمام بچه های‌ خوب و با معرفت دژبانم. با تمام سختیش این دژبانی بود که منو ساخت و باعث شد همیشه دل تنگ بچه های گلش باشم… .

+ نوشته شده در  یکشنبه نهم مهر ۱۳۹۶ساعت 17:41&nbsp توسط ی پسر  | 

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 153 تاريخ : سه شنبه 7 آذر 1396 ساعت: 10:29