یه پسر

ساخت وبلاگ

امکانات وب

یک سال دیگه گذشت و نمی دونم حتی چی بگم... آرزو می کنم تو سال جدید به همه آرزوهام برسم... یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 39 تاريخ : جمعه 3 فروردين 1403 ساعت: 2:16

به کل اینجا رو فراموش کرده بودم!چند روز پیش بالاخره چشم ما به برف و بارون روشن شد... نمی دونم چجوری بگم ولی خیلی حس خوبی بود که بالاخره صدای بارون داره میاد و شهر سرد و خوش بو شده... بالاخره رفتیم برف بازی و چهره مردم رو مثل تمام روزهای برفی شاد و خندون دیدم... .خیلی عجیبه اگر این حرفو چند سال پیش می زدم یکی میومد بهم می گفت زیر پیک نیکو کم کن ولی ما امسال یک پاییز و یک نصفه زمستون بی برف و بارون رو گذروندیم و این چیزا برامون شده آرزو و دل خوشی... .به حدی سرمو شلوغ کردم که همه زندگی یادم رفته و انقدر سریع زمان می گذره که نمی فهمم چه داره به سرم میاد... یه پسر...ادامه مطلب
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 47 تاريخ : پنجشنبه 28 دی 1402 ساعت: 11:22

بعد از مدت ها رفتم توی رابطه و شکست خوردم. واقعیتش با کلی ترس و لرز رفتم جلو و انتخابی نبود که اونقدرها بهش مطمئن باشم، ولی خب به خاطر چراغ سبز خودش پیشنهاد دادم. هیج چیزی به جز هوس زودگذر نبود. هزار و یک بار به خودم گفتم سمت همکار نرو الاغ جان! حالا بیشتر از این که ناراحت از بین رفتن این دوستی مسخره و بی مسما باشم باید نگران رفتار و آینده مون سرکار باشم. البته بازم منکر این نیستم که کم اشتباه نداشتم و جدیش نگرفتم ولی واقعاً رفتارش یه مدلی بود و مطلوب من نبود و هر چی سعی کردم صحبت کنیم نشد...این آدمیزاد خیلی جالبه خودش اشتباهو می دونه ولی بازم سمتش میره و اینجوری به غلط کردن می افته و باعث به وجود اومدن ناراحتی میشه... یه پسر...ادامه مطلب
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 42 تاريخ : دوشنبه 23 مرداد 1402 ساعت: 11:45

درباره خوب و بد ماه نظری ندارم هنوز. ولی خب گذشت... یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 51 تاريخ : دوشنبه 2 مرداد 1402 ساعت: 21:21

انقدر نمیام نمی دونم از چی و کجا و کِی بنویسم؟ هستم... نفس می کشم... خیلی شلوغم و فکرم و ذهن و خیالم کمی تا قسمت زیاددددددد آشفته هست... یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 47 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 11:43

دیشب عروسی امیر گ بودیم.

بله بالاخره امیرم ازدواج کرد و رفت...

خوب بود، خوش گذشت...

تو چشماش نگاه می کردم و بغضم می گرفت... این همون امیر خودمونه انقدر بزرگ و مستقل شده که الان عروسیشه...

چند وقت دیگه ام میره آلمان و تمام...

یه پسر...
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 47 تاريخ : شنبه 31 تير 1402 ساعت: 11:43

شب سال نو تا 12:30 این حدودا با حسین قهوه خونه نشسته بودیم و قلیون می کشیدیم و خیلی متعجب از این موضوع که با وجود این که ساعت 5 صبح سال نو میشه چقدر امشب خلوته و تو راه برگشت به خونه هم این موضوع خیلی برامون عجیب بود بود و با خودمون حدس زدیم شاید چون نصفه شبه و چند ساعت مونده به سال نو خیابونا این شکلی شده و دیگه همه جمع کردند رفتن... رسیدم خونه، به صورت خیلی عجیبی همه بیدار بودن! بلافاصله رفتم دستشویی و بعد از چند دقیقه شنیدم همه دارن اسممو صدا می زنن و با خودم گفتم نیگا کن! حالا ما دو دقیقه اومدیم اینجا همه می خوان از سرویس استفاده کنند... تا این که با خونسردی تمام کارمو انجام دادم اومدم بیرون دیدم بلهههههههه سال نو شده و همه دارن به هم تبریک میگن و من اشتباه فکر می کردم ساعت 5 صبح سال نو میشه... خلاصه کلی خندیدم و این اتفاق خنده دار رو به فال نیک گرفتم و به قول بعضی ها تا آخر سال همش تو دستشویی ام و یکییشونم گفت خیلی ببخشید برات سال عنی میشه و الحق که چه خوب گفت... چون...روز آخر سفرمون به شمال و در راه برگشت بعد از دعوایی که من با خواهر داشتم و از ماشین پیادش کردم، مامان رفت دنبالش و توی جنگل گم شد و ساعت ها دنبالش گشتیم، نه آنتنی بود نه مأموری بود نه هیج راه ارتباطی... از حدود ساعت 10 صبح غیبش زد... دیگه داشتیم دره رو نگاه می کردیم و فکر می کردیم شاید خدایی نکرده افتاده اونجا... اما هیج اثری ازش نبود... یک هتل گیر آوردم و تماس گرفتم پلیس... وقتی تماس گرفتم بغضم ترکید و در حال گریه می گفتم مادرم جنگل های... گم شده و به شما اطلاعی ندادند؟ مشخصات رو گرفت و گفت به نزدیکترین کلانتری مراجعه کنید... وقتی بغضم ترکید فهمیدم چقدر همین چند ساعت نبودنش و این فکر و خیال های آشفته ای ک یه پسر...ادامه مطلب
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 56 تاريخ : دوشنبه 4 ارديبهشت 1402 ساعت: 18:33

بازم مثل هر سال حس عید نیست ولی خب نزدیک عیده و چشم به هم بزنی سیزده روز تعطیلات هم سپری میشن...با بهترین دوست و همکارم این سه چهار روز رفتیم شمال و حسابی خوش گذروندیم. بهترین دوست و همکاری که حدود ۲۵-۶ ماه در کنار هم بودیم و سال ها دور از هم به شکل همکاری ساده مشغول به کار بودیم... بعد از آشناییمون هم بعد از این بیست و خورده ای ماه خیلی عجیب و بد از هم جدا شدیم و با انتقال من به جای دیگه همه چیز کمرنگ شد... تا این که دوست و همکار عزیزم امروز آخرین روز کاریش بود و فردا ان شااله به افتخار بازنشستگی نائل میشه. واژه دوست و همکار دیگه بی معنا میشه و جای خودش رو به دوست عزیز بازنشسته ام میده... هنوز باورش سخته و برام باور نکردنیه ولی همه چیز به همین سادگی تموم شد و رفت...کی می دونه؟ بیست سال دیگه که ان شااله نزدیک بازنشسته شدنمه من زنده ام؟ هنوز با هم در ارتباط هستیم؟ چرا همه این روزها که در کنار هم بودیم اصلاً به رفتن و خداحافظیش فکر نکرده بودم و الآن انقدر آشفته و ناراحتم...؟پ.ن: اسم دوست عزیزم م.ا.ر.پ هست. (ی تریلی اسمه برا خودش ) یه پسر...ادامه مطلب
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 74 تاريخ : چهارشنبه 24 اسفند 1401 ساعت: 20:37

هر روز سعی می کنم زودتر برگردم بیام خونه و دیگه به مانیتور و... نگاه نکنم ولی انگار نشدنی شده و زودتر از 8 شب خونه نیستم.امشب در راه برگشت ناگهان با یک چهره آشنا مواجه شدم، اول راهمو گرفتم رفتم ولی دوباره سرمو آوردم بالا و دیدم بلهههههه مهران خودمونه. خیلی حس خوبی بود بعد از حدود شش ماه همدیگه رو دیدیم.خیلی جالب تر این که یک هفته، ده روز پیش به شدت به یادش بودم و خواستم باهاش تماس بگیرم ولی غرورر و خودخواهی جلومو گرفت و با خودم گفتم ولش کن بذار یک بارم اون تماس بگیره و این کارو نکردم تا این که یک باره امشب دیدمش... قشنگی و جالبیش اینه بود که اخیراً خیلی دارم به این فکر می کنم که آدمایی که بهشون فکر می کنم و برام اهمییت دارن یک دفعه این شکلی پیداشون می شه و می بینمشون!صد درصد بارها و بارها از این دوست عزیز اینجا نوشتم، فکر می کنم قدیمی ترین و ماندگارترین دوستم هست که از دوران راهنمایی همدیگه رو می شناسیم تا به امروز... تنها رفیقی که جیک و پوک همه زندگی منو از گذشته می دونه و فقط کافیه تا خبط و خطایی ازم سر بزنه تا پاره پارم ام کنه....خلاصه کمی صحبت کردیم و درد و دل و این که مشکلات ریادی داشته و پشیمون شدم از این که باهاش تماس نگرفتم، واقعیتش این دیگه توقع زیادیه از افراد توی این دور و زمونه با این همه مشکلات و گرفتاری که منتظر تماس ازشون باشی و به نظرم هر وقت یاد طرف افتادیم و باحاش حال کردیم، دلی باید باهاش تماس بگیریم... امیدوارم هر جا هست خو و خوش و سلامت باشه، معلوم نیست دیگه کی همدیگه رو ببینیم...البته اینم یادم رفت بگم تنها دوست عزیزیه که تولد منو یادشه و تقریباً در 90% شرایط شرمنده ام می کنه و هدیه میده... یه پسر...ادامه مطلب
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 75 تاريخ : سه شنبه 3 آبان 1401 ساعت: 17:31

قرار بود از جمعه تا دوشنبه شمال باشیم ولی به خاطر اشتباه مسئول هماهنگی اسمم رد نشده بود و شمال رفتنمون کنسل شد و وقتیم پرسیدم چرا همچین اتفاقی افتاده رئیسشون خانم.س گفت تا حالا سابقه نداشته و خودش رفته کربلا و یکشنبه بیا ببینیم چه اتفاقی افتاده و باید چیکار کنیم... خلاصه بعد این همه برنامه ریزی حال هممون رو گرفت... همینطوری مشعول فحش دادن بودم که به استاد راهنمام پی ام دادم چی شد بالاخره ظرفیت خالی نشد؟ تا این که بلافاصله بهم گفت تماس بگیرم و تا تماس گرفتم گفت امروز صبح دنبال شماره ات بودم و حتماً یکشنبه صبح اول وقت برم کد دفاع بگیرم برای 30ام چون ظرفیت باز شده. منو بگی از خوشحالی بال در آوردم. بعد از 5 ماه انتظار یک دفعه و بعد از این اتفاق ناراحت کننده همچین خبر خوبی بهم رسید و دیگه از خوشحالی نمی دونستم چیکار کنم...پیش معین بودم اون لحظه، بهم گفت شک نکن یک خیری بوده شمالتون به این شکل کنسل شده و یک دفعه بلافاصله این درست شد، من بعد از این اتفاق و حرف واقعاً ایمان آوردم به این اتفاق و این که واقعاً باید قربون حکمت خدا رفت. هیچ چیزی تو این دنیا بی حساب کتاب و بی حکمت نیست. اگر ما شمال بودیم دیگه فرصت انجام کارهای اداری و آماده کردن مقدمات دفاعم نبود و می رفت برای یک ترم بعد و داستان های خودش.. خلاصه که خدایا شکرت واقعاً بالاخره بعد از این همه انتظار کارم درست شد.حدود 10-11 سال پیش که دفتر فنی کار می کردم یکی از کارام ادیت پایان نامه بود، سال 89 یادمه ساعتی 10تومن بود و سال 90 شد ساعتی 15ت، اون موقع واقعاً پول بود! حقوقم روزی 10ت بود، یادش بخیر ادیت پایان نامه عالم و آدم رو انجام می دادم و کار پایان نامه خیلی هارو انجام می دادم بدون این که ازش سر رشته ای داشته باشم و برای خود یه پسر...ادامه مطلب
ما را در سایت یه پسر دنبال می کنید

برچسب : نویسنده : ffeb12f بازدید : 71 تاريخ : سه شنبه 3 آبان 1401 ساعت: 17:31